به نظرم گرفتن رنگ از تصویر بلایی بر سر واقعیت مییاره که هیچ ویرایش دیگری نمییاره. برای
من این یه ضعف محسوب میشه. عکاس و فیلمسازی که تصویر سیاه سفید میسازه در
انتقال منتظورش ضعیفه و سادهترین روش رو برای القاء منظور مورد نظر انتخاب میکنه. همینطور
تاریک کردن فضا که تو بعضی فیلمها و سریالها مرسومه. با تاریک کردن فضا صحنه به
کنترل کارگردان درمییاد و ضعفهاش دیده نمیشه.
به نظر من کم کردن نور و رنگ ابزاریه برای پوشوندن ناتوانیها.
به خیابون رفتم. خلوت بود و پر از برف خیس. برف به بارون غلبه کرده و زیباییهای عجیبی ساخته. هفتسینها و تزیینات شهر که یه لایه برف زیباشون کرده و درختانی که آخرین لباس عروسشون رو پوشیدند. و کوههای پربرف.
طبیعت همیشه در خلق زیبایی دست بالا رو داره. حتی با خروش سیلی که معمولا به خاطر دست بردن بشر تو طبیعت، فاجعهساز میشه. امیدوارم کسانی که از سیل زخم خوردند زمانشون تندتر بگذره و غمشون کمتر بشه و بقیه هم مراقب باشند. ظاهرن ما آدمایی هستیم که تا تجربه نکنیم درک نمیکنیم. امیدوارم این تجربه باعث بشه سیل رو هم یکی از همزیستانمون بدونیم و همیشه به یادش باشیم.
به نظر من میشه «اختلاف روایت» رو شگرفترین کشف بشر دونست. بسیار مهمتر از فتح ماه و مریخ و مهمتر از تمام اختراعات بشر.
اختلاف روایت رو باید مفصل بخونم. برداشت فعلیم اینه که هر فرد متاثر از مجموعه شرایط جسمی و روانی خودش با پدیدهها مواجه میشه و چیزی از پدیده برداشت میکنه و متاثر ازمجموعه شرایط جسمی و روانیش اون برداشت رو پردازش میکنه و متاثر از همون مجموعه شرایط وارد دیالوگ با دیگران میشه. دیگرانی با مجموعه شرایط جسمی و روانی متفاوت. یعنی شرایط جسمی و روانی فرد در چند مرحله یک پدیده رو از صافی خودش عبور میده و بر اون تاثیر میگذاره.
حالا مجموعه شرایط جسمی و روانی چی هستند؟
شرایط جسمی هر فرد متاثر از نحوهی کارکرد اندامها و خصوصا مغزه. ترشح هورمونها، خون رسانی قلب، شکل و کارکرد اندامها و. شرایط روانی هم تاثیرات فرد از محیطه. شرایط فرهنگی و تربیتی و
میشه تصور کرد که یک شام سنگین و پرچرب چه تاثیری بر جسم فرد داره و این تاثیر چه تاثیری بر روایت فرد از پدیدهای که بعد از اون شام باش مواجه میشه. میشه تصور کرد افسردگی مادر شیرده چه تاثیری بر نحوه بغل کردن و کیفیت شیری که به نوزاد میده داره و اون تاثیر چه اثری بر تربیت روانی نوزاد و نوع روایتش از پدیدهها. میشه تصور کرد شجاع بودن و یا ترسو بودن چه اثری بر جهانبینی و روایت فرد داره و
موضوع خیلی گسترده و عمیق و ناامید کنندهست. اگر قرار باشه اختلاف روایت رو در تمام شئون زندگی مورد ملاحظه قرار بدیم لازمه تمام علوم انسانی و شاخههای مرتبط رو از نو بنویسیم
کتاب روایت و ذهن نویسا از کورش علیانی در این زمینه نوشته شده. منتظرم بخونمش.
به نظرم جنگزدگی چیز وحشتناکیه. دشمن و گلولههاش به سمت خونه و زندگیت میاند و هر اونچه رو که طی سالها ساختی رها میکنی و عزیزانت رو به دندون میکشی و راه میافتی به ناکجا
یاد ایزدیهای عراق میافتم. سوریه، افغانستان، بوسنی
به نظرم وضعیتی بدتر از این متصور نیست. آوارههای جنگ بارزترین نشونه حاکمیت قانون تنازع بقا تو دنیاست. تمدارها به سادگی چشم روی اینها میبندند و منافع ملی خودشون رو میپاند. منافع انسانهایی برتراز این مظلومان
و به چه قیمتی؟ مثلا کم نشدن نیم درصد رشد اقتصادی که ممکنه به تعطیلات آخر هفتهی مردمشون لطمه بزنه و باعث بشه به اونها رای ندند
اگر کسی از یه سیاره دیگه بیاد خیال میکنه اینا شوخیه
به نظر من حکایت آبان 98 حکایت پاسکاری دوست نادان و دشمن نادانه. دوست نادان طرح به این اهمیت رو اینقدر بد طراحی و اجرا میکنه و دشمن نادان هم تصور میکنه با چارتا ترقه و کشته خیزش گرسنگان نظام رو ساقط میکنه
به نظر من مسبب اصلی تضعیف دموکراسی تو کشور ما اون طرف آبیها هستند. چه کسانی که برای نونشون این آتیش رو گرم میکنند و چه کسانی که برای رای دوره بعدشون برنامه دارند. دموکراسی باید از درون یه جامعه زاده بشه و رشد کنه و چکش بخوره تا متناسب با قد و قوارهی همون جامعه بشه. دموکراسی لباسی نیست که کسی بدوزدش و تن یه ملت کنه. فشار بیرونی اگر از یه حدی بیشتر بشه اثر مع داره و قدرت رو محکمتر میکنه و تندروها رو حاکم.
یه روز خورشید و باد شرط بستند که کدومشون میتونه بالاپوش مرد رهگذر رو از تنش دربیاره. باد شروع کرد به وزیدن و هر چه شدیدتر وزید مرد بیشتر بالاپوش رو دور خودش پیچید. اما خورشید با چند دقیقه تابش به سادگی پالاپوش مرد رو از تنش درآورد
دموکراسی یک شبه به وجود نمیاد. اگر کسی واقعا دلش برای مملکت میسوزه باید تمام تلاشش رو مصروف آموزش و گسترش دموکراسی در رفتار تک تک مردم کنه تا شاید طی دهها سال کم کم به آرامشی برسیم. مردمی که دموکرات نباشند نمیتونند نظام دموکراتیک داشته باشند. و فرقی نمیکنه کی حاکمشون باشه و از چه راهی به حکومت رسیده باشه
من نمیفهمم تاریخچهی اثر هنری به چه درد مخاطب میخوره. نمیفهمم چه اهمیتی داره فلان شخصیت رمان از فلان کس نویسنده برداشت شده و فلان قطعهی شعر چه طور به ذهن شاعر رسیده و فلان ترانه تو چه حالی خونده شده. به نظرم یه اثر هنری برای هر کس یه چیز خاصه و یه حس خاص ایجاد میکنه. این حس بیش از اونکه ناشی ازشرایط و نحوه ساخت اثر باشه ناشی از حس و حال و شرایط تربیتی و روانی مخاطبه.
قسمت دوم پادکست آلبوم درباره ادله. چیزهای جذاب و قابل توجهی توش بود و متن و اجرا هم خیلی خوب بود اما دوستش نداشتم. من دوست دارم با اون صدا به اوج برم و اون ترانهها رو تفسیر به رای کنم. برام مهم نیست خواننده تو چه شرایطی اون رو خونده. شرایط واقعی ساخت اثر معمولا ابهت و عمق اثر رو کم میکنند. برای من آتش زدن باران اونقدر قوی و خاصه که دوست ندارم با شنیدنش تو ذهنم شعلهی یه فندک زیر بارون مجسم بشه.
به نظرم اثر هنری چیزیه که مخاطب مجددا اون رو خلق میکنه و احتمالا هنرهای مختلف در این زمینه متفاوتند. مثلا موسیقی بیش از نقاشی این قابلیت رو داره و موسیقی بیکلام بیش از باکلام.
من باز هم رای میدم. تفاوتهای انسانی همیشه وجود دارند و همیشه کسی بر دیگری ترجیح داره. این بار اما دو دلیل مهمتر دارم.
اول حفظ ایران به همین شکلی که هست. به نظرم هیچ کس نمیتونه به کشوری که بالای 50 درصد مشارکت انتخاباتی داشته باشه حمله کنه و یا بخواد اون رو تجزیه کنه.
دوم برای حفظ نهاد انتخابات به عنوان تنها راه اصلاحات واقعی و پایدار.
درباره این سایت